روایت مصائب زنان افغان
عاطفه ابراهیمی
“مرز …
کی این خطها رو کشید؟
کی سهم ما رو معلوم کرد؟
چرا سهم ما همیشه آوارگی و دربهدری بوده؟”
رنج غربت و آوارگی، نخستین ارمغان مهاجرت است. بهخصوص وقتی مهاجرت ناخواسته، بهاجبار و در شرایط جنگ باشد. در این میان اگر مصائب زن بودن و غصه فرزند را هم اضافه کنید، مهاجرت کوهی میشود از درد و رنج، بر روی دوش آنها که به امید ساختن دنیای بهتر، همزاد این کوه شدند.
“بی سر و زمین” یک روایت است، روایت رنجی که در تمام سلولهای یک زن رخنه کرده است. زنی افغان که بعد از جنگهای داخلی در افغانستان، بهمنظور نجات فرزندش و یافتن وطنی جدید برای او در ازای گذشتن از حق مادری خود، رنج آوارگی و غربت را به جان خریده و او را به ایران آورده است.
بی سر و زمین به نویسندگی و کارگردانی بهناز زحمتکش از زخم نداشتن سرزمین میگوید. زحمتکش با این اثر نمایشی، مقام سوم بخش کارگردانی و مقام دوم بخش ایده نمایش و متن را از پنجمین دوره جشنواره ملی تئاتر خیابانی یزد گرفت و راهی چهلمین جشنواره تئاتر خیابانی فجر شد. در روزهایی که هنوز و همیشه غصه افغانستان تازه است با بهناز زحمتکش از دنیای فکریاش و بازخوردهای اجرای این نمایش گفتگو کردیم.
ادامه مطلب در مجله پرگار