قصه کسبوکارهای اینترنتی
عاطفه ابراهیمی
روسریام را محکم زیر گلویم گرهزدهام، پولهایم را توی مشتم نگه داشتهام و خیلی آرام به سمت بقالی محله میروم. یک مغازه کوچک و در هم بر هم. پنجرههای آهنی یک جایی که نمیدانم دقیقاً کجاست ورودی مغازه است و به نظرم کارکردش مخوفتر کردن فضای بقالی است. درست بهخاطر ندارم اما لابد ۹ ساله ام یا کمی کوچکتر. فقط میدانم آن زمان هنوز میتوانستی با سکه خرید کنی حتی شاید همان زمان ها که سکههای جذاب دورنگ ۲۵ تومانی به بازار آمد.
رفتهام به بقالی محل که همه اجناسش سرجمع شامل چند فاب و تاید (پودر رختشویی)، پفکنمکی، توپ پلاستیکی راهراه، تی تاپ، آبنباتهای کوچک مثلثی شکل (که هلاک دوباره چشیدنشان هستم) و البته محبوب قلب همنسلان من، بستههای شاهدانه و گرد ترشک با برچسب پسر شجاع بود. قطعاً که رفتهام تا همین را بخرم و بعد تا خانه پرواز کنم برای چشیدن طعم ترش و لذتبخش آن.
قصه خرید از بقالیها و خواربارفروشیهای کوچک محله، قصهای اختصاصی نیست. همه ما روزی به قلکهایمان ناخنک زدهایم و زودتر از موعد سکهای برداشتیم تا به بقالی برویم و با یکی دو سکه، ضیافتی برپا کنیم.
همین داستان برای خرید پوشاک، کفش، لوازمالتحریر و هر چیزی که فکرش را بکنید تکرار میشد. خانوادهای که نصف شهر را برای پیداکردن یک مغازه پوشاک طی میکردند برای همه بچهها به مناسبت شروع مدارس یا عید یک جا خرید میکردند و برمیگشتند. آن زمانها خریدهای بدون برنامه و بیمناسبت چندان رایج نبود. اگرچه حوصلهها بیشتر بود اما دسترسیها محدودتر بود. خرید، تفریح نبود بخشی از وظایف زندگی روزمره بود، برخلاف حالا که خرید و پاساژ گردی خودش یک رشته تفریحی در حد المپیک است!
چند سالی است که داستان خرید، راه متفاوتتری پیدا کرده است. اگرچه این روزها هنوز مغازههای خواربارفروشی و سوپرمارکتهای کوچک در محلهها هستند اما اینها برایمان نقش کار راه بنداز را پیدا کردهاند وگرنه که لذت گشتن لابهلای قفسههای فروشگاه زنجیرهای و پرکردن چرخدستی خرید خیلی بیشتر است.
خرید از پشت سیمها و نورها
حالا از آبوگل درآمدهام، هیچ ذهنیتی درباره سرنوشت بقالی محله قدیممان ندارم، البته میدانم دیگر با سکه نمیتوان هیچ چیزی خرید و سالهاست که سکه دورنگ ۲۵ تومانی ندیدهام. چند سالی است که خریدن بدون لمس جنس موردنظر را در برنامهام دارم. خرید اینترنتی.
ادامه مطلب در مجله پرگار