گفتگوی اختصاصی پرگار با بی بی زینب مرات
حافظ میراث شفاهی این سرزمین
زهرا شاهشوازی/ شادی شفیعی
همشاگردی سلام عنوان تیتری بود که سال ۸۳ برای گردهمایی دانشآموختگان دبیرستان ایراندخت در روزنامه خاتم یزد انتخاب کردیم. مراسمی که پر از اشک و شوق و دیدار ۱۲۰ نفر از فارغالتحصیلان دبیرستان بودند که هرکدام در جایی از دنیا مشغول کار و زندگی بودند. برخی حالا مدارج علمی را طی کرده بودند و در نقش پزشک مهندس معلم مدیر خانهدار خیاط و…حضور اجتماعی دارند.
بانی برگزاری این گردهمایی و ۱۱ گردهمایی دیگر دانشآموزان مدارس قدیمی یزد؛ بیبی زینب مرآت است. بانویی پرتوان و پرانرژی که در سالن تربیتمعلم پاکنژاد به میهمانانش خوش آمد میگفت و از عکاسان و فیلمبردار مراسم میخواست از ثبت جز به جز این لحظات غافل نشوند. اگرچه آنقدر شوق و شعف اشک و ذوق بسیار بود که یک عکاس و فیلمبردار کفایت نمیکرد. او یک زن پرتوان و فعال است که برای رسیدن به هدف خود تمام تلاشش را میکند و از اینکه اطرافیانش برای کار و فعالیتش ارزش قائلاند، بسیار خوشحال و راضی است.
بیبی زینب مرات، گنجینهای از یادها و خاطره هاست. کسی که بی هیچ چشمداشت مادی، تنها با عشق، یکی از حافظان میراث شفاهی این سرزمین است. در یک صبح بارانی، به دنیای خاطره های او سری زدیم.
علاقه به مستندسازی و ثبت وقایع
او بخشی از تاریخ مستند و شفاهی آموزشوپرورش یزد است. به قول خودش عشقش را پیدا کرده مستندسازی و ثبت وقایع و خاطرات شغلش. خودش را هم بسیار مستند و دقیق معرفی میکند: «بیبی زینب مرآت فرزند مرحوم علیاکبر و خدیجه خانم اقل از ذاکرین متولد ۱۳۲۹ هستم. پدر بزرگم، مرحوم آقا جواد مرآت مردی ادیب، فاضل و شاعر عصر خود و هم جلسه و دوست آقایان مرحوم سید علیمحمد وزیری، میرزا احمدخان طاهری، شیخ مهدی طاهری و شیخ محمود ریسمانی و شیخ مهدی لسان صدق و شکوهی و شفاءالدین بنادکی و افصح زاده شاعر بود. از طرف مادر نوه مرحوم حاجی ملا رضا اقل الذاکرین طزرجانی که اهل علم و استاد در تدریس عربی و صرف و نحو بودند و بسیاری از طلاب و افراد صاحبنام در محضرشان کسب فیض نمودند که امروز از مفاخر دینی و علمی به شمار میآیند. پدربزرگم روحانی بود و مادربزرگ من هم کسی بود که مطرح بود. پدر پدرم سال ۱۴۲۴ ه.ق فوت میکند. آن موقع فرهنگ نبوده، یعنی آموزشوپرورش نبود، اسمش اوقاف و معارف و صنایع مستضعفین، یعنی همه اینها میشده آموزش و پرورش. شما در اداره که میرفتید، یک اتاق مخصوص اوقاف بوده، یک اتاق مخصوص آموزشوپرورش بوده، یک اتاق مخصوص تعمیرات خانههای سنتی و ابنیه. پدربزرگ من هم فرهنگی بود. آن زمانی که میشود مربوط به دوره قاجار، یعنی پدربزرگم سال ۱۳۲۴ فوت میکند، پدرش برای زمان قاجار بوده است. ایشان هم که مغازه داشتند، درِ مغازهشان دانشآموز داشتند به صورت مکتبی و مادرم که یک مدتی معلم بودند و بعداً بهخاطر مشکلاتی که بود و بچه داشتند که البته من دو، سه سال دانشآموز مادر بودم، مدیرم هم پدرم بود. کلاس اول و دوم را مدرسه همت بودم و کلاس سوم بابا مریض شد و دکتر گفته بود نباید شهر باشد و باید برود ده. بنابراین رفتیم طزرجان و آنجا مدیر مدرسه شد و خودشان مدرسه دخترانه باز کردند، مدرسه را ضمیمه پسرانه کردند و مدیر آنها شد، معلم هم که مادرم بود.»
برای مطالعه ادامه این مطلب ، شماره ۱۷۵ هفته نامه پرگار را از لینک زیر دانلود کنید:
دیدگاهتان را بنویسید